در آستانه اختتامیه هفدهمین جشنواره شعر فجر، محفل ادبی کتابخانه ملی با حضور جمعی از شاعران ایرانی و غیر ایرانی برگزار شد.
13 بهمن، در آستانه اختتامیه هفدهمین دوره جشنواره بینالمللی شعر فجر، با حضور علیرضا مختارپور، معاون رئیسجمهور و رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، علی رمضانی، مدیرعامل خانه کتاب و ادبیات ایران، علیرضا قزوه، رئیس دفتر شعر، موسیقی و سرود سازمان صدا و سیما و اعضای هیئت علمی و شاعران بینالمللی هفدهمین دوره جشنواره شعر فجر و جمعی از شاعران ایرانی محفل ادبی تشکیل شد.
در این محفل، علیرضا قزوه از ایران، عسکر حکیماُف از تاجیکستان، حسین اسرافیلی از ایران، سید نقی عباس کیفی از هندوستان، مصطفی محدثی خراسانی از ایران، زامیق محموداُف از جمهوری آذربایجان، محمود اکرامیفر از ایران، جعفر محمد تَرمذی از ازبکستان، فریبا یوسفی از ایران، حسن بعیتی از سوریه، علی کمیل قزلباش از پاکستان و محمد باقر جابر از لبنان به شعرخوانی پرداختند.
توجه به مسئله گسترش شعر فارسی در هفدهمین جشنواره بینالمللی شعر فجر
علی رمضانی در بخش ابتدایی این محفل بیان کرد: میهمانان حاضر در این نشست در کشورهای خود از چهرههای برجسته و در محافل ادبی مطرح هستند و بسیاری از آنها در محفل شعر در محضر مقام معظم رهبری (مدظلهالعالی) به شعرخوانی پرداختهاند.
وی تاکید کرد: وجه تمایز این دوره از جشنواره بینالمللی شعر فجر با حداقل ۱۰ دوره قبلی آن، در این است که کمتر چنین جمعی که علاقهمند به زبان فارسی هستند، به بهانه جشنواره شعر فجر به کشور ما آمدهاند و این موضوع، وجه بینالمللی جشنواره را پررنگتر میکند. محفل بینالملل جشنواره شعر فجر، 11 بهمنماه در جنوبیترین نقطه ایران در جزیره بوموسی برگزار شد و به بهانه آن دوباره نام خلیج فارس اینبار از جنبه فرهنگی با حضور یک هیئت بینالمللی به صدر اخبار آمد.
مدیرعامل خانه کتاب و ادبیات ایران در ادامه گفت: آنچه جشنواره فجر در این سالها دنبال کرده، مسئله گسترش شعر فارسی و پوشش حداکثری شعرای فارسیزبان در منطقه بوده و تلاش شده در این دوره هم این کار بهتر رقم بخورد. از دیگر برنامههای میهمانان خارجی حاضر در هفدهمین جشنواره بینالمللی شعر فجر، حضور در جمع آموزشپذیران دوره آموزشی «کلک خیال» در مجتمع آدینه تهران است. این دوره آموزشی با حضور ۱۰۰ علاقهمند از سراسر کشور در حال برگزاری است و امیدواریم این برنامهها اتفاق ویژهای را در حاشیه این دوره از جشنواره شعر فجر رقم بزنند.
این محفل، مطلع محافل ادبی کتابخانه ملی است
همچنین علیرضا مختارپور، رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران در این جلسه با اشاره به اینکه این محفل، مطلع محافل ادبی کتابخانه ملی است، گفت: محافل ادبی با حضور شعرا و ادبای فارسیزبان از نقاط مختلف کشور و دیگر کشورها با استفاده از امکانات فضای مجازی برگزار خواهد شد.
وی بیان کرد: گاهی در نثر یا نظم وقتی مدحی صورت میگیرد، معمولا از جهت توسل و تقرب به شخصی است که در آن هیچ نکتهای حاکی از واقعیت وجود ندارد؛ اما برخی مدحها حاوی ویژگیهایی هستند و حاکی از صفتی هستند که مدح را منوط و مشروط به وجود آن صفات میکند. در شعر شعرای کهن فارسیزبان، هرجا که مدحی شده، غالبا از این نوع است. در این زمینه به ابیات مشهوری از نظامی گنجوی اشاره میکنم:
«بلبل عرشند سخنپروران
باز چه مانند به آن دیگران
زاتش فکرت چو پریشان شوند
با ملک از جمله خویشان شوند
پرده رازی که سخنپروریست
سایهای از پرده پیغمبریست
پیش و پسی بست صفت کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیا
این دو نظر محرم یک دوستاند
این دو چه مغز، آنهمه چون پوستند
هر رطبی کز سر این خوان بُوَد
آن نه سخن پارهای از جان بُوَد»
رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران افزود: صفاتی که برای شعر و شاعر در ابیات نظامی، مولانا و دیگر شعرای بزرگ ایرانی وجود دارد، حاکی از ویژگیهایی است که شاعر با آن صفات همنشین انبیا و اولیا میشود.
دلبستگی به خلق ندارم، میخواهم از خدا بنویسم
علیرضا قزوه، رئیس دفتر شعر، موسیقی و سرود سازمان صدا و سیما، نیز ضمن معرفی شاعران حاضر، آغازگر شعرخوانی در این محفل بود.
«تنها صدا، صداست که باقیست؛ بگذار از صدا بنویسم
دلبستگی به خلق ندارم، میخواهم از خدا بنویسم
میخواهم این دو روزه باقی، گوشهنشین زلف تو باشم
بر صُفّه صفا بنشینم، از بقعه بقا بنویسم
آزاد از خواص و عوامی، از خود رها شوم به تمامی
تا چند با فریب نشینم؟ تا چند از ریا بنویسم؟
من کیستم که دل به تو بندم؟ بادا به سوی دوست برندم
تو کیستی که از تو بگویم؟ آخر چرا تو را بنویسم؟
از بینشان این همه ماتم، میمانم از چه چیز بگویم
از بی کجای این همه اندوه، میمانم از کجا بنویسم
حالم خوش است و دوست ندارم دستی بهروی دست گذارم
تنها همین به چلّه نشینم، تنها همین دعا بنویسم
از مهر و قهر او نبریدم، میخواهم آنچنان که شنیدم
از بیم و از امید بگویم، از خوف و از رجا بنویسم
میخواهم از همیشه رساتر، از چند و چون راه بگویم
میخواهم از «چگونه» بگویم، میخواهم از «چرا» بنویسم
حالی بر آن سرم که از این پس، سر از درون چاه برآرم
هر شام از مدینه بگویم، از ظهر کربلا بنویسم
من بنده علی و رضایم، بگذار تا به خویش بیایم
از حضرت علی بسرایم، از حضرت رضا بنویسم»
شعرخوانی عسکر حکیماُف؛ شاعر نامدار تاجیکستانی
«ز رفاقت کمانداران به دل رمیده غمگینم
به کمان چگونه خو گیرم، به کمین چگونه بنشینم؟
به کمرشکستگان هرگز نبود مرا زبردستی
که عدالت است تلقینم که محبت است آیینم
خود اگرچه گشنه میمیرد تگ آسمان بیزنهار
ز کبوتران و گنجشکان، نکند شکار، شاهینم
به دلم چه میزنی دشنه، تو همی به خون من تشنه
که دوا نگشته تا امروز، اثرات زخم پارینم
به زبان مردم پایین، همه پرسشی درست و راست
به زبان مردم بالا ، همه پاسخی دروغینم
اگر از طریق کجگردی، شده همنشین شه فرزین
نبود هوای شاهانم، نبود خصال فرزینم
سیران باد نوروزی ز چمن نیاورد بویی
به بهار غنچه خس گردد، چه کنم به طبع گلچینم؟
دل ساده را دهم تسکین به جهان اگرچه میدانم
برسد زمان رنگینم، نرود غمان دیرینم»
شعرخوانی حسین اسرافیلی، شاعر آیینی
نالههایت در دل کوه و بیابان گم شدهست
اشکهایت در میان ابر و باران گم شدهست
بر لبانت طرحی از لبخند هرگز گل نکرد
خندهات در خارزار سیم و سیمان گم شدهست
شهرها در بمب و موشک، راهها در خاک و خون
خانهها آوار و در اندوه و افغان گم شدهست
هیچ حلقومی تو را فریاد استمداد نیست
غیرت و مردانگی از روح انسان گم شدهست
خیمهات آتش گرفت و مرغ وای شیونت
چون شب ویرانهها در شام طغیان گم شدهست
گاه غرب و گاه شرق از چهارسو تیغت زدند
زخمهای بیشمارت در تن و جان گم شدهست
خصم با اللهاکبر در مصاف دین توست
مسجد و محراب در تزویر شیطان گم شدهست
این جهان وحشیست، از وحشی پناه جان مخواه
بانگ مظلوم تو در این جنگلستان گم شدهست
تکیه بر خود کن از این بیگانگان یاری مجو
خوی انسانی از این یک مشت حیوان گم شدهست»
شعرخوانی سید نقی عباس کیفی از کشور هندوستان
والا پیامدار محمد
از کوه نور آمده بودی، با یک سبد بهار، محمد
بر شانهات هزار فرشته، در سینهات شرار محمد
اقرأ بخوان تو خواندی و انگار «اقرأ» تو بودی از دهن غار
آری تو خود کلام خدایی، برگشتهای ز غار محمد
ای جلوهگاه خُلقِ ستوده، دنیا در انتظار تو بوده
این خلق را رسانده قراری، با جان بیقرار محمد
تو آفتاب اول و خاتم، تو رحمتی برای دو عالم
هرچند زیر پای تو ریزند، از بغض و کینه خار محمد
هم در ازل وجود تو موعود، هم تا ابد فیوض تو موجود
مانند لطف حضرت معبود، پنهان و آشکار محمد
با قلب خسته و جگر ریش، دنیا شدهست تشنهتر از پیش
بر جان ما ببار محمد، والا پیامدار محمد
شعرخوانی مصطفی محدثی خراسانی
سرود سبز جنگلی، کلام تشنه کویر
طنین سرفراز کوه، زبان عاشقانههای باشکوه
خروش موجهای آبی خلیج فارس
حماسه حکیم و رنجهای سال سی
زبان مهر و دوستی، زبان پارسی
از ازل زمزمه ما بودی
تا ابد بر لب ما مانایی
شوق در جان کلام حافظ
شور در نغمه مولانایی
مشعلافروز حقیقت شدهاند
با الفبای تو فرزندانت
شیخ اشراق تو و سعدی تو
ابن سینا و ابوریحانت
شعر در حنجره کوهی کبک
شور در جان قناریهایی
قصهگوی غم بیبرگیها
نغمهپرداز بهاریهایی
واژههای تو همه آیه مهر
در الفبای تو انسان جاریست
همزبانان تو همدلهایند
درس دستوری تو همیاری است
شعرخوانی زامیق محموداُف از جمهوری آذربایجان
و حیرانم کند چشم سیاه جان به قربانش
و هر زخمی که روییده چو گل بر جسم جانانش
و دیدم آفتابِ زخمیِ افتاده از اسبی
و دیدم جنتی از آسمان افتاده دنبالش
چه صحرایی که بوی لالههای آتشین دارد
و از دریاست موج ریگهای دل پریشانش
قیامت دیده هر ریگی که آه آتشین دارد
خجالت میکشد دریا که خونین است بارانش
چه ماهی سر نهاده روی زانوی تو ای خورشید
چه ماهی چشم بسته زیر بارشهای پنهانش
چه خاکی بوسهزن بر جای دستانی که دیگر نیست
و یا هو میکشد تا عرش، الرحمن و رحمانش
به روی تل خاکستر، حیایی خطبه میخواند
و نرگسهای این دشتاند، مدهوش گریبانش
ز شرمش سرخ میخیزد سحرگاهان تاریخی
چراغ آفتاب شرمسار از نور ایمانش
از اینرو هر غروب از چشم من جاریست زنجیری
ز اشک بیقرار ریگها ای جان به قربانش
شعرخوانی محمود اکرامیفر
دلی مانند برگ یاس داریم
زبانی گرم و بااحساس داریم
اگر فرزند ایرانیم باید
زبان فارسی را پاس داریم
چرخی زد آسمان، شب و باران درست شد
دریا به حرف آمد و طوفان درست شد
بازار گرم عقل کم آورد پیش عشق
کوه از کمر شکست، بیابان درست شد
کوچه درست در وسط راه سکته کرد
شهر امتداد یافت، خیابان درست شد
جنگل به آب و آتش و آیینه پشت کرد
سرما به کوچه ریخت، زمستان درست شد
زیر سر نسیم که قدری بلند گشت
گیسوی سرو پریشان درست شد
چشم تو پشت پنجره خود را به خواب زد
در کوچه شایعات فراوان درست شد
تا زندگی نفس بکشد در حضور عشق
کنعان و چاه و یوسف و زندان درست شد
شش روزه کاروبار جهان روبهراه گشت
گل جان گرفت، زنده شد، انسان درست شد
آدم به سمت بوته گندم قدم زد و
سررشته هزار بلا، نان درست شد
شعرخوانی جعفر محمد ترمذی از ازبکستان
یک بخارا رنگ و بو در قلب ماست
یک سمرقند آرزو در قلب ماست
عقل دارد موشکافی بیخبر
زانکه معنا مو به مو در قلب ماست
هرچه دیدی جلوه عکس است و بس
اصل آن روی نکو در قلب ماست
یک نفس از یار فارغ نیستیم
هم خیال او، هم او در قلب ماست
هر قدر گفتیم وصفش کم نشد
یک بخارا گفتوگو در قلب ماست
نیستیم آرام در خود یک نفس
جستوخیزِ جستجو در قلب ماست
با ملامتهای مردم زندهایم
اجتناب از آبرو در قلب ماست
زاهدان با شستوشوهای تناند
شستوشویِ شستوشو در قلب ماست
سیر ما جعفر ندارد سمت و سو
سوی بیسوییِ سو در قلب ماست
مرید باده عشقم، عبادت را نمیدانم
کمر بستم به رسوایی و طاعت را نمیدانم
جدیداندیش عشقم، عرف و عادت را نمیدانم
نظرپرورده خضرم، عبادت را نمیدانم
نسیم حیرت صبحم، بهارآلوده میآیم
مرید کاکل یارم، ارادت را نمیدانم
ز خیل کشتگان کربلای عشقم و اما
مقامی از مقامات شهادت را نمیدانم
من آن سید عشاقم که در بزم نظربازان
طریق دلستایی سیادت را نمیدانم
ز شش در بر سرم بخل و حسد میبارد و جعفر
دلی شبنمصفت دارم، حسادت را نمیدانم
شعرخوانی فریبا یوسفی
نور است در این کبود، بشناسیمش
سرچشمه عدل و جود، بشناسیمش
از خانه دوست بود تا خانه دوست
حق است چنان که بود، بشناسیمش
همیشه هست همین بس که حس کنم گاهی
که گرم تابش خویش است بر شبی ماهی
چنان به فاصلهها وصل را گوارا کرد
که تشنه نیمه پر را ببیند از چاهی
همیشه بود چرا مِه مرا پریشان کرد
همیشه هست چه دیدار محو دلخواهی
طلوع کرد و درخشید چشمه چشمه حیات
طلوع کرد و روان گشت رود در راهی
همیشه هست چرا حرفی از طلوع زدم
غروب رفتنِ من بود، خواب جانکاهی
صدا صدا نشده میوزد نسیم جواب
من است بین من و او، چه راه کوتاهی
همین که ریخت پراکنده شد، دریغا من
که کوه ساخته بودم همیشه از کاهی
همیشه هست، پراکندگی من است نه او
فراهم است اگر اوست هرچه میخواهی
شعرخوانی حسن بعیتی از سوریه
از رودخانه سراغ خطوط چهرهام را میگیرم
آن کودکی که به زیستن میخندید
ای رود! آیا تو در من سفر میکنی یا من در تو؟
آیا این تو هستی که رفتارم را مینوشی
قلبم کو؟ آنجاست
که چون دستههای پرستو و جنون کودکانه و لطافت دخترانه
به هر سو میدوم
و جامهایی که اگر بارها تهی شوند
باز هم از آذرخش نگاه آنها پر میشوند
ای رودخانه جاری، چیزی در تو نمییابم
جز نیلبکی از خاطرات
منم اکنون که در بلوری از معناها هستم
و در رویاها و ترانهها، پنجه میافکنم
ماسهها مرا بر صورت خود ابر نوشتهاند
من اما صاعقهای از سرود رعیتم
من آن پژواک بیرون ریخته از کوزه آغازها
که اکنون بر سراب جهتها میدرخشد
هان ای رود، رود تنها
صورت من همان آب توست و من توام
و اینکه تو رود شدهای
بهخاطر سفر من به سوی من است
شعرخوانی علی کمیل قزلباش از پاکستان
ای شه عشق و برج نور امام
آمدهام ز راه دور امام
ای چراغ فراز عظمت و خیر
ای فراز نزول صور امام
از تو داریم، هر چی درّ داریم
جلوه کوه طور نور امام
میبُریم هر زبان دراز چو گشت
میشکنیم هر سر غرور امام
مشکند مرد میرسد، زنجیر
گفت اقبال ز لاهور، امام»
شعرخوانی محد باقر جابر از لبنان
دو دریچه به سوی معنا دارم
که یکی به سوی دریایی مواج است
و درون من چون شعر جاری است
و دیگری بسماللههای پدرم است
و ساییدن پیشانیاش به خاک سربلندی
و تسبیح پنهانی نیمهشبهایش
بر من است که گلوی قافیههایم را با اندوه تر کنم
و آباد کنم آنچه را در دلم ویران کردند
و اینکه برگردم به خودم و راهی ندارم جز آنکه
قصههای نیاکانم را بازآفرینی کنم
زمین بازهم زخمهایم را مرهم مینهد
من اکنون آنها را با شعری به پایان میبرم تا ترانهای شود در باد
و گلها را بر دوشم میگذارم و میروم
آنگاه که پدرم خاک و مادرم فکر، مرا فرامیخوانند
به آهنگ موج بر صورت ماسهزار گوش میدهم
آنگاه که با جذر دریا را در آغوش میگیرد و با مَد وداعش میکند
و دریا چقدر با عاشقان گرم میگیرد
آنگاه که سوار بر موجی مست به سمتی محال پیش میرانند
به سمت فطرت نخستینم سیر میکنم
مرا میخواند که ای شاهد گل به دامان من چنگ بینداز
جانب نوای نی را نگاه دار که نیها از مادرشان زمین
آهنگ شبنمهای بهارآور را به ارث بردهاند
نیازمند کودکی ضمیرم هستم
و عمق اندوهم
تا بتوانم سطری از کتاب عشق را به تحریر درآورم
منبع: ایبنا